گزارش اولین سفر گروهی فرماندار و مدیران شهرستان خاتم به روایت س . ف ( مهمون ناخونده)
فکر می کردم تفریحی هست ، هر چند تفریح هم بود . به هر حال اتوبوس راس ساعت 9 صبح سه شنبه سیزدهم اسفند 87 به راه افتاد و چه سیزده به دری شد ! اولین مقصد دهستان توتک بود ، اولین باری بود که به توتک می رفتم ، همیشه اونجا رو بزرگتر از چیزی که می دیدم تصور می کردم . از اتوبوس پیاده شدیم ، آقای فرماندار و عده ای از مسئولین به خانه خانواده شهدا رفته و با آنها دیدار کردند و بعد به بقیه ملحق شده و به گلزار شهدا رفتیم و پس از خواندن فاتحه به مسجد رفتیم که اهالی بیرون آن جمع شده بودند و بعضیا تو دستشون یک کاغذ درد و دل و درخواست بود که به فرماندار تحویل دادند و همه به مسجد رفتیم ؛ اونجا بود که متوجه یک حرکت قشنگ شدم ، مردم و مسئولین شهرستان جلوی هم قرار گرفتند برای سوال و جواب ، حتی زنها اومدن یه گوشه نشستن تا ناظر باشند . مشکلات مردم توسط خودشون مطرح می شد و مسئولین مربوطه توضیح می دادند و شفاف سازی شده ، راه کار داده می شد و کمی و کاستیها مشخص می شد و برای اونا چارهجویی می کردند و از همه مهمتر کیک و ساندیس و چای خوردیم . بعد از جلسه و خداحافظی از مردم به طرف روستای کرخنگان به راه افتادیم ، و در آنجا ابتدا به صورت پیاده از روستا بازدید کردیم ، راه تردد داخل روستا به علت تنگ بودن و عبور جوی آب در طول آن مشکل ساز بود که به آقای دهیار اعلام شد آنرا عریض تر(8 متری ) کرده و اطلاح نماید که البته این امر منوط به همکاری اهالی شد ، چرا که بعضی باید اندکی گذشت کرده تا امکان وسیع تر شدن راه فراهم شود . سپس همه جلوی مسجد جمع شدند ، جلوی مسجد متوجه دو تا لنگه در قلعه قدیمی و بزرگ شدیم که قرار شد پس از اجازه از اهالی در محل میراث فرهنگی شهرستان نگهداری شود چون واقعاً زیر بارون و تو وضعیت بدی بود . بعد بر سر مزار شهیدی که جلوی در مسجد بود رفته و فاتحه خوانده و به مسجد رفتیم . جلسه تشکیل و به عنوان کردن مشکلات پرداخته شد ، نمازها بین جلسه اقامه شد و پس از نماز دوباره جلسه ادامه پیدا کرد و قرار شد برای رفع مشکلات هر چه زودتر توسط مسئولین ذیربط اقدام شود . که از جمله رفع معضلات کشاورزی که همکاری دوطرفه می طلبید ، تجهیز درمانگاه و احداث ورزشگاه بود ، و حفر یک چاه اضطراری برای جلوگیری از خشک شدن درختان که قرار شد بررسی و کارشناسی شده و در صورت امکان مجوز آن درخواست شود . پس از اتمام جلسه اهالی خیلی خوشحال بودند چون چنین قضیه ای بی سابقه بود ، مردم از فرماندار خیلی تشکر کردند چرا که در مدت کوتاهی که ایشان در این سمت هستند چهار مرتبه از روستاهای شهرستان از جمله کرخنگان بازدید کرده بودند و برای بسامان کردن اوضاع روستاها با نوجه به خشکسالیهای اخیر که واقعاً دردناک بود می کوشیدند . در مقابل چشمان خشنود روستاییان به طرف روستای شهید پرور چنارناز به راه افتادیم آقای فرماندار و تعدادی از مسئولین در چنارناز برای بازدید از خانواده شهدا از ما جدا شدند . ما به طرف مسجد رفتیم و چون اومدن فرماندار و بعضی از مسئولین که با ایشان بودند کمی طول کشید رفتیم تو آبادی قدم بزنیم ، ما که سوژه توپی پیدا کردیم ، یک پیرزن 99 ساله و تنها که همه زندگیش تو یه اتاق تک و گلی کوچیک با یه ایون خلاصه شده بود ، مسئول میراث فرهنگی و یکی دیگه از مسئولین ازش کلی عکس گرفتند و باهاش صحبت کردند . علی رغم سن و سالش به قول ما هراتیا خیلی زبر و زنده بود . آخر کار ازش پرسیدند از خدا چی می خوای ؟ با ساده دلی تمام گفت : آب یخ . قرار شد اگر امکانش بوجود اومد براش یه یخچال کوچولو تهیه بشه . با اومدن فرماندار و مسئولین به مسجد رفته و پس از صرف ناهار (موقع کشیدن سفره یکی دو پایی رفته بود تو سفره و غذا جلومون می گذاشت که با انتقاد بنده ، دکتر همراهمون که مسئول مرکز بهداشت بود و آقای فرماندار بهداشتی تر سفره رو چید ) که خیلی چسبید . یک جو خیلی با صفا و صمیمی بود . داخل پرانتز بگم جاتون خالی با فلفل دلمه خیلی ساده و قشنگ تزئین شده بود، نوشابه هم بود . سریعاً جلسه تشکیل شد با وجود اینکه همه باید راس ساعن 2.5 در مروست در جلسه شورای اداری حاضر می شدیم اما این جلسه تا 3.5 طول کشید میکروفون افتاد دست یک مداح عزیز که به نمایندگی از مردم صحبت بکند ، وقتمون کم بود و ایشان خیلی تعارف می کرد و کش می داد ، چشمای آقای فرماندار رو به دهن ایشون (آقای مداح عزیز) یخ زده بود ، همه دلمون واسه رسیدن به جلسه شورای اداری مثل سیر و سرکه می جوشید و ایشون با گرمی و متانت صحبت می کرد ، مع الوصف آقای فرماندار پس از کلی انتظار میکروفون رو به دست آورد ، که فکر کنم لمس میکروفون براشون از لمس کاپ جام جهانی غیر ممکن تر می نمود ، اول به ایشون به شوخی یه تیکه انداخت که میکروفون که دست مداح جماعت که می افته دیگه ..... اما بلافاصله از ایشون تشکر و قدر دانی کرد ، جلسه طولانی شد و شایدم نشد و چون ما عجله داشتیم اینطور به نظر می رسید ، اما مفید و گره گشا بود و قرار شد جاده ای که برای ایشان بسیار مهم بود احداث شود و بقیه شو یادم نیست . در هر حال همه راضی و خشنود از هم خداحافظی کردیم و سریع به مروست رفتیم بماند که اتوبوس که فکر می کنم بوق هم نداشت مثل لاک پشت می رفت و تقریباً ساعت چهار جلسه شورای اداری تشکیل شد و از مهمان گرامی جناب آقای میرزایی که به حق حرفهای خوب و کارسازی می زد فیض بردیم و پس از جلسه سریعاً به روستای مبارکه رفتیم و پس از خواندن فاتحه بر مزار شهید گمنامی که در آنجا بود اهالی از آقای فرماندار خواستند که از اوضاع درخت ها و کشاورزی اونجا دیدن کنند . ایشون با چند نفر پیاده به طرف زمینهای کشاورزی راه افتادند ، بقیه می خواستیم از خستگی اطراف اتوبوس ولو بشیم . به علت ذیق وقت جلوی مسجد به صورت ایستاده که آدم رو یاد صف نونوایی می انداخت مشکلات مطرح و جهت رفع آنها قرار به اقدام شد ؛ بعد هم بلافاصله به مروست برگشتیم و در حسینیه ای که تعداد زیادی از مردم عزیز مروست برای جلسه پرسش و پاسخ آنجا جمع شده بودند حاضر شدیم و پس از نماز جلسه شروع شد . جلسه پر تبی بود ، مردم خواسته هایی داشتند که بعضی در کوتاه مدت عملی شدن آنها واقعاً مشکل بود . اما با سعه صدر به همه جواب مساعد و قول پیگیری داده شد / عمده آنها خواستار استقلال بودند در صورتی که این چنین هست ، اما جای سوال داشت که چرا خودشون رو مستقل نمی دونستند ؛ بحث دیگر آنها بی عدالتی بود که آقای فرماندار با دلیل و آمار و قاطعیت این امر را محکوم کردند که جای بحثی نگذاشت . / جلسه پرشور و تبی بود ، هیچ کدام از خستگی نا نداشتیم اما به هر حال جلسه با جدیت تمام دنبال شد و به بحث ، بررسی و چاره جویی و رفع مشکلات پرداخته شد . اهل تعریف و تمجید نیستم ولی آقای فرماندار واقعاً قوی ، ورزشکار ، مردمی و صبور هستند چون بیشتر از همه ما پیاده رفت و مخاطب اصلی پرسشها بود که با صبر به همه جواب می داد و .... اینها صفات خوبی هستند که هنرمند ، خطاط ، تئاتری و شاعری رو هم باید به اونا اضافه کرد ، با این وجود یعنی خستگی که باید بودید و اون رو درک می کردید ، آقای فرماندار تا آخرین سوالی که بر روی کاغذ نوشته شده بود رو با انرژی تمام جواب دادند . تعداد سوالها خیلی زیاد بود خیلی ؛ همه واقعاً خسته شده بودیم ؛ جلسه گاه دچار تشنج می شد و بیشتر از حد انتظار طول کشید ؛ گاهی حرفهای عجیبی زده می شد مثلاً یکی که دچار سوء تفاهم شده بود می گفت : جمعیت هرات فقط 300 نفر از جمعیت مروست بیشتر هست که آقای دکتر فلاحتی گفتند : طبق آمار معتبر و رسمی این تفاوت بیش از چند هزار نفر است . به هر حال جلسه پرسش و پاسخ با مروستیهای عزیز ساعت 22 شب سیزدهم اسفند ماه پس از سیزده ساعت سفر یا به عبارتی جلسه دشواریک روزه تمام شد ، و به طرف هرات حرکت کردیم ؛ جالب بود : تفریح ، کار و تجربه و ...... به هر حال ......
بنده که به محض رسیدن به خونه قبل از پهن شدن سفره شام از فرط خستگی خواب که چه عرض کنم ، بیهوش شدم . واقعاً فرماندار بودن سخته ، خوش به حال خودم
 
 

( س . ف : مهمون ناخونده)